دقيقه آخر
دلم میخواد فرياد بزنم اما نمیتونم.... آخه برای کی؟
امشب در يک لحظه احساس کردم تمام اميدهام پوچ شده.... نمیدونم شايد اشتباه میکردم، شايد بيش از حد حساب میکردم...... مسأله اينه که اين اميد به من انگيزه داده بود: انگيزه زندگی کردن، درس خوندن، ...... منو انگار از اون حالت رخوت که بهترين جوابم به احوالپرسیها، «بد نيستم» بود، در آورده بود: واقعا" مدتی بود که میگفتم «خوبم»، و اين رو از ته دل میگفتم
!ولی انگار همه چيز در يک لحظه، با اون جمله لعنتی، پوچ شد
خدايا چرا با من اين کار رو کردی....
نمیدونم، شايد هم سختگيری .... اصلا" بيخودی دارم فکر میکنم! اتفاقی نيفتاده! اين چيزی بود که هميشه احساس میکردم ولی دوست داشتم مثل احساسهای قبليم غلط از آب در بياد! ولی خوب اينطور نشد، در واقع برعکس شد: هميشه احساس خوبی بود که در حد «احساس» باقی میموند؛ و اين بار احساس بدی بود که درست از آب دراومد
نمیدونم عصبانی هستم يا افسرده.... ناراحت هستم يا سرخورده.... نمیدونم امشب رو چه جوری صبح کنم. هيچ قسمتيش به اندازه اون «خداحافظ» آخر منو آزار نمیده... يه جوری انگار میگفت «خداحافظ برای هميشه»
....اما هنوز اميد دارم
امشب در يک لحظه احساس کردم تمام اميدهام پوچ شده.... نمیدونم شايد اشتباه میکردم، شايد بيش از حد حساب میکردم...... مسأله اينه که اين اميد به من انگيزه داده بود: انگيزه زندگی کردن، درس خوندن، ...... منو انگار از اون حالت رخوت که بهترين جوابم به احوالپرسیها، «بد نيستم» بود، در آورده بود: واقعا" مدتی بود که میگفتم «خوبم»، و اين رو از ته دل میگفتم
!ولی انگار همه چيز در يک لحظه، با اون جمله لعنتی، پوچ شد
خدايا چرا با من اين کار رو کردی....
نمیدونم، شايد هم سختگيری .... اصلا" بيخودی دارم فکر میکنم! اتفاقی نيفتاده! اين چيزی بود که هميشه احساس میکردم ولی دوست داشتم مثل احساسهای قبليم غلط از آب در بياد! ولی خوب اينطور نشد، در واقع برعکس شد: هميشه احساس خوبی بود که در حد «احساس» باقی میموند؛ و اين بار احساس بدی بود که درست از آب دراومد
نمیدونم عصبانی هستم يا افسرده.... ناراحت هستم يا سرخورده.... نمیدونم امشب رو چه جوری صبح کنم. هيچ قسمتيش به اندازه اون «خداحافظ» آخر منو آزار نمیده... يه جوری انگار میگفت «خداحافظ برای هميشه»
....اما هنوز اميد دارم
0 Comments:
Post a Comment
<< Home