The Shangri-La

Tuesday, August 15, 2006

A finger on sexuality

امروز يه مقاله جالبی توی بی‌بی‌سی می‌خوندم که تقريبا" مربوط به 6 سال پيش می‌شه، خلاصه‌ای از اون رو اينجا آوردم: 1

مطلب در مورد ارتباط بين نسبت طول انگشتان دست و جهت‌گيری جنسی است، چيزی که در ابتدا خيلی عجيب به نظر می‌رسد! نسبت مورد نظر، دقيقا" نسبت بين طول انگشت اشاره و انگشت دوم (انگشتر) دست می‌باشد. در حالت کلی، برای زنان، طول اين دو انگشت تقريبا" مساوي می‌باشد اما برای مردان طول انگشت اشاره کمی کوتاهتر از انگشت دوم است و در واقع بين اين دو انگشت اختلاف طولی وجود دارد. اما مطالعات ديگری نشان داده که برای همجنسگرايان اين اختلاف اندکی از حالت معمولی بيشتر است، يعنی الگوی طولی انگشتان دست اين افراد دارای حالت مردانه بيشتری نسبت به ديگران است. اين حالت در تمامی لزبين‌ها ديده می‌شود اما برای گی‌ها، موضوع کمی پيچيده‌تر است، به طوری که فقط در گی‌هايی که دارای چندين برادر بزرگتر از خود هستند اين اختلاف بيشتر قابل مشاهده است. محققان، اين مسأله را به هورمون آندروژن مربوط می‌دانند به طوری که اين فرضيه وجود دارد که افراد همجنسگرا (چه مرد و چه زن) در دوره بارداری بيشتر در معرض اين هورمون قرار گرفته‌اند......1

(مرجع: http://news.bbc.co.uk/2/hi/science/nature/695142.stm )

اگر بعد از خوندن اين مقاله به فکر اندازه گرفتن انگشتان دستتون افتادين، حتما" يادتون باشه که از خط کش استفاده کنين!! چون تشخيص اين نسبت با چشم خيلی مشکله! به خصوص که انگشتان شما در جهت چپ و راست هم قابل انعطاف هستن و اين کار رو خيلی مشکل می‌کنه ;-)1

Tuesday, July 18, 2006

The Secret Marriage

امروز به یکی از آهنگهای استینگ گوش می‌کردم، حیفم اومد که متن شعرش رو اینجا نذارم! اسم آهنگThe Secret Marriage
هست و شعر واقعا" قشنگی داره، مخصوصا" که می‌شه یه جور دیگه هم به این شعر نگاه کرد
و اون رو متعلق به همجنسگراها دونست!! هر چند واقعا" اینطور نیست و اصلا متعلق به گروه یا سلیقه خاصی نیست.... آواز تنها با پیانو و کنترباس همراهی می‌شه و این هم نکته مثبت دیگه این آهنگ هست ;) 1
"The Secret Marriage" (Lyrics and music by Sting)

No earthly church has ever blessed our union
No state has ever granted us permission
No family bond has ever made us two
No company has ever earned commission

No debt was paid no dowry to be gained
No treaty over border land or power
No semblance of the world outside remained
To stain the beauty of this nuptial hour
The secret marriage vow is never spoken
The secret marriage never can be broken
No flowers on the alter
No white veil in your hair
No maiden dress to alter
No bible oath to swear
The secret marriage vow is never spoken
The secret marriage never can be broken

Friday, June 30, 2006

All this time...

می‌خواستم تمام پلهای پشت سرم رو خراب نکنم ولی انگار چاره‌ای نيست. نمی‌شه به کسی که هر لحظه احساسش در حال تغييره و خودش هم نمی‌دونه که چی می‌خواد، دل بست. يه لحظه تو رو دوست داره و برات می‌ميره، لحظه ديگه نه تنها از اون احساس خبری نيست، بلکه وجودت هم آزارش ميده... 1

تقصير من هم بود که اون اول بدون شناخت به پيشنهادش بله گفتم.... عجب اينکه از نظر ظاهر هم کيس من نبود! اما تصميم گرفته بودم دنبال ايده‌آل نباشم... اصلا" قرار بود دنبال ايده‌آل نباشيم و زندگی رو سخت نگيريم. ولی خوب اينطور نشد. خيلی دير متوجه شدم که نبايد روی اون حرفها حساب می‌کردم. مشکل آدم اينه که به صورت ناخودآگاه تصور می‌کنه بقيه آدمها هم مثل خودشن؛ اين شايد از باگهای طبيعت باشه که در سير انتخاب طبيعی در آينده اصلاح بشه! 1

از اين لحظه حرف زدن و فکر کردن در مورد اين موضوع رو تموم می‌کنم. فقط به عنوان نتيجه‌گيری، هميشه توی زندگی بايد دنبال پايداری‌ها بود... حداقل اون چيزهايی که پايدارتر هستن. خيلی وقتها ناپايداری‌ها به آدم اجازه نمی‌دن تا بتونه جنبه‌های پايدار جهان هستی رو ببينه. اما نااميد نبايد شد.1

...and all this time,
the river flowed,
endlessly,
to the sea…

Monday, June 19, 2006

دقيقه آخر

دلم می‌خواد فرياد بزنم اما نمی‌تونم.... آخه برای کی؟
امشب در يک لحظه احساس کردم تمام اميدهام پوچ شده.... نمی‌دونم شايد اشتباه می‌کردم، شايد بيش از حد حساب می‌کردم...... مسأله اينه که اين اميد به من انگيزه داده بود: انگيزه زندگی کردن، درس خوندن، ...... منو انگار از اون حالت رخوت که بهترين جوابم به احوالپرسی‌ها، «بد نيستم» بود، در آورده بود: واقعا" مدتی بود که می‌گفتم «خوبم»، و اين رو از ته دل می‌گفتم
!ولی انگار همه چيز در يک لحظه، با اون جمله لعنتی، پوچ شد
خدايا چرا با من اين کار رو کردی....
نمی‌دونم، شايد هم سختگيری .... اصلا" بيخودی دارم فکر می‌کنم! اتفاقی نيفتاده! اين چيزی بود که هميشه احساس می‌کردم ولی دوست داشتم مثل احساس‌های قبليم غلط از آب در بياد! ولی خوب اينطور نشد، در واقع برعکس شد: هميشه احساس خوبی بود که در حد «احساس» باقی می‌موند؛ و اين بار احساس بدی بود که درست از آب دراومد
نمی‌دونم عصبانی هستم يا افسرده.... ناراحت هستم يا سرخورده.... نمی‌دونم امشب رو چه جوری صبح کنم. هيچ قسمتيش به اندازه اون «خداحافظ» آخر منو آزار نمی‌ده... يه جوری انگار می‌گفت «خداحافظ برای هميشه»
....اما هنوز اميد دارم